گریهکن میشن انبیا وقتی فاطمه(س) روضهخون میشه
بی قرارمو میگم این شبا کاشکی قسمتم بشه کربلا
خیلی سخته دوری از کربلا . خیلی سخته دوری از ارباب .
درحالی که در این شهر پر از آشوب، دلم پی هر چیزی رو میگیره و گم شده تو این دنیا، یک دفعه شهیدی سر از خاک برمیداره، روح تازهای در جسم بیجان این مردهی دهر میدمه، نمیدونم میشه به ما هم نگاهی بکنن، یه بزرگی به ما میگفت شماها که دیگه جلوی امام زمانتون رو نگرفتید، شماها که دیگه زینب(س) را نترسوندین، حر که این کارها رو کرده بود و یه لحظه نگاهش کردن و خریدنش، آقا ما رو هم نگاه میکنه . میخواستم بگم همهی این حرفا درست همهی این چیزا درست اما ما یا نه حداقل من که میدونم هر روز دارم خون به دل آقام میکنم اصلا برم به آقام چی بگم؟ بگم اومدم با یه عمر گناه، بگم ترسو ام، از جنگ ترسیدم، نیومدم از حرم خواهر شما دفاع بکنم، بگم ندای هل من ناصر شنیدم و رفتم، همین و تموم؟ ماها باید گدایی کنیم، نمیدونم با چه رویی، نمیدونم چه جوری، ولی دیگه راه دیگهای برای خودم سراغ ندارم، کاسهی گدایی ما جز با کرمش پر نشود.
آخرین حرف این گدا هم اینه که
درباره این سایت